Photo: File3 دقیقه خواندن
بخش دوم: این فساد کوچک یا استثنایی نبود؛ نشانه همان ساختار پوسیدهای بود که از بالا تا پایین گرفتار فرصتطلبی، بیمسوولیتی و سوءاستفاده از ضعف زنان بود. وقتی ستونهای یک جنبش اینگونه آلوده و شکسته باشد، طبیعی است که با اولین تکان سیاسی، همهچیز فرو بریزد.
وقتی در دورهی جمهوریت چنین چهرههای مدعی ریاکارانه عمل کردند، دیگر از طالبان بیسواد و خشونتورز چه گلایهای میتوان داشت؟ طالبی که حاضر است برای رسیدن به «هفتاد و دو حور خیالی» دست به انتحار بزند، کوچکترین ارزشی برای زن، آزادی یا انسانیت قایل نیست.
طالب دشمن واضح است، اما ضربه بزرگتر را کسانی زدند که دوست وانمود میکردند اما هیچ ریشهای برای ایستادگی زنان نسازند. وقتی دشمن بیرونی میآید، اگر ستونهای درونی سالم باشند، مقاومت پا میگیرد؛ اما وقتی ستونها پوسیده و فاسد باشند، سقوط نه تعجبآور، بلکه نتیجه طبیعی سالها بیصداقتی و فرصتطلبی است.
تجربه افغانستان نشان داد که نام و عنوان، حتی اگر با شعارهای حقوق زنان همراه باشد، نمیتواند جایگزین مبارزه واقعی شود. مبارزه واقعی برای برابری، چیزی فراتر از شعار، نشست، پروژه و عکسهای اینستاگرامی است و نیازمند:
یک: ساختار و شبکههای محکم مردمی: ایجاد سازمانها و نهادهای پایدار که حضور واقعی در جامعه داشته باشند، نه محدود به مرکز شهرها یا دفاتر NGOها.
دو: آگاهی و آموزش: آموزش زنان و مردان دربارهی حقوق بشر و عدالت جنسیتی، به صورت عمیق و عملی، نه صرفا تکرار شعارها.
سه: مسوولیتپذیری و شفافیت: فعالان و نهادها باید پاسخگو باشند و نتایج ملموس اقداماتشان به مردم ارایه شود.
چهار: حضور مستمر در زندگی روزمره زنان: همراهی با زنانی که در حاشیه و مناطق محروم زندگی میکنند، حمایت از امنیت، آزادی و فرصتهای برابر.
پنج: مبارزه با فرهنگ فرصتطلبی و نمایش: هر اقدامی که تنها برای دیدهشدن، پروژهگیری یا ارتقای شخصی انجام شود، در درازمدت به جنبش و اعتماد جامعه آسیب میزند.
بنابراین، مبارزه واقعی برای برابری، ترکیبی است از پایداری، صداقت، ریشهداری و حضور فعال در جامعه. بدون این عناصر، جنبش فرو میریزد و اعتماد زنان از بین میرود. افغانستان تجربهای تلخ اما درسآموز است: پایهها باید واقعی، مستحکم و در خدمت زنان باشند؛ هرگونه فعالیتی که جز نمایش، پروژه و فرصتطلبی نیست، نه تنها بیثمر، بلکه تیشه به ریشه مبارزه واقعی میزند.
پایان